مهدیار شیطون بلا
سلام عمه جون ، پریروز منو مادرجونت و عمه نجمه اومدیم پیش شما چون مامان جونیت مراسم ختم قرآن و افطاری داشتن . عزیزم هر دفعه که میبینمت خیلی خیلی با دفعه قبل فرق میکنی ، هر دفعه ناز تر میشی قربونت برم . تازگی یاد گرفتی که بخندی نمیدونی ما چقدر ذوق میکنیم وقتی برامون میخندی ، قربون اون لثه های بی دندونت بره عمه. تازه از اینکه کسی نوک دماغشو به نوک دماغت بزنه خیلی خوشت میاد و میخندی جیگرم . یه چیز دیگه ، وقتی بابات باهات حرف بزنه خیلی آروم و با دقت به حرفاش گوش میدی ولی برای بقیه اینطوری نیستی ، انگار صدای باباییتو خیلی دوست داری شیطون بلای من . جالبه اینکه هر وقت بقیه میخوان غذا بخورن انگار تو هم حس میکنی و...