مهدیار شیطون بلا
سلام عمه جون ،
پریروز منو مادرجونت و عمه نجمه اومدیم پیش شما چون مامان جونیت مراسم ختم قرآن و افطاری داشتن .
عزیزم هر دفعه که میبینمت خیلی خیلی با دفعه قبل فرق میکنی ، هر دفعه ناز تر میشی قربونت برم .
تازگی یاد گرفتی که بخندی نمیدونیما چقدر ذوق میکنیم وقتی برامون میخندی
، قربون اون لثه های بی دندونت بره عمه.
تازه از اینکه کسی نوک دماغشو به نوک دماغت بزنه خیلی خوشت میاد و میخندی جیگرم .
یه چیز دیگه ، وقتی بابات باهات حرف بزنه خیلی آروم و با دقت به حرفاش گوش میدی ولی برای بقیه اینطوری نیستی ، انگار صدای باباییتو خیلی دوست داری شیطون بلای من .
جالبه اینکه هر وقت بقیه میخوان غذا بخورن انگار تو هم حس میکنی و گشنت میشه و شیر میخوای باهوش من . راستی تو علاقه ی خاصی داری به اینکه به سقف نگاه کنی که البته فکر کنم طبیعیه چون شنیدم خیلی از
بچه ها اینطوری هستن . من بدون مدرک حرف نمیزنم که ، بیا این هم چند تا مدرک :
اینم یه عکس از خندیدنت جیگر عمه :