مهديارمهديار، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

مهدیار نفس

تولد 3 ماهگی

فرشته کوچولوی من ماهگرد زمینی شدنت مبارک باشه مهدیار من ٣ ماه از اومدنت بین ما و قشنگ کردن زندگیمون میگذره . حالا اصلا نمیتونم زندگی بدون تو رو تصور کنم . خیلی زیاد دوست دارم عسل عمه .   چه لطيف است حس آغازي دوباره،   و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس... و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن! و چه اندازه شيرين است امروز... روز ميلاد... روز تو! روزي که تو آغاز شدي! تولد مبارک               پی نوشت : عمه جون من چون امسال باید برای کنکور بخونم نمیتونم وبتو زود آپ کنم ، میدونم تو هم دوست داری عمه...
13 مهر 1390

من دوباره دارم میرم

سلام گل عمه قربونت برم که روز به روز بزرگتر میشی . تازگی خیلی دلت میخواد حرف بزنی همش یه صداهایی از خودت در میاری . فعلا فقط میتونی حرفه ق رو بگی . جدیدا خیلی بلند گریه میکنی عمه جون . ماشالا صدات داره بلند میشه . خیلی هم خوشت میاد روی شکمتو ببوسن ، لبخند میزنی . راستی گلم من فردا میرم تهران . خیلی دلم برات تنگ میشه موش کوچولوی عمه . وقتی برگشتم یه پست مفصل در مورد کارات مینویسم بای بای گلم   ...
3 مهر 1390

من برگشتم

سلام عزیز دلم   من برگشتم عمه جون . خیلی دلم برات تنگ شده بود . ماشالا زود به زود بزرگ میشیا . یه هفته که ندیدمت خیلی تغییر کردی . صدای گریه کردنت بلند تر شده و یه وقتای جیغ هم میزنی . ماشالا دستات هم قوی شده میتونی موی کسی که بغلت کرده رو بکنی و محکم تو دستت نگه داری . راستی هفته ی پیش واکسن دو ماهگیتو زدی گلم . مامانت میگفت خیلی گریه کردی ولی بعدش اصلا تب نکردی و حالت بد نشد . خدا رو شکر . همین طوری که قول داده بودم عکس سوغاتی هایی که برات گرفتم رو میزارم گلم ، هرچند تو هنوز کوچولویی و نمیتونی با عروسکات بازی کنی امیدوارم زود زود بزرگ بسی و باهاشون بازی کنی : باب اسفنجی : شان : عروسک اسکندر یک...
23 شهريور 1390

مسافرت

سلام عزیز دلم مهدیار جونم من دارم میرم مسافرت و یه هفته نمیبینت . خیلی دلم برات تنگ میشه عمه جون آخه یه هفته خیلیییییییی زیاده . امیدوارم هرچه زودتر بگذره . حتما برات سوغاتی های خوشگل میارم نفسم . راستی گلم ، چند روزه خیلی بد اخلاقی میکنی . همش گریه میکنی و نا آرومی ، نمیدونم چرا ؟ جمعه هفته پیش دسته جمعی رفتیم پیک نیک . اولین پیک نیک زندگی آقا مهدیار بود . منو مامان و بابات سینما ٤ بعدی هم رفتیم حیف شد تو نمیتونستی بیای . ایشالا بزرگ بشی بتونی بری عسلم . تو این چند وقتی که پدربزرگ خونه ی ما مونده تو دوبار اومدی پیشش . هربار تو رو میبینه خیلی خوشحال میشه ، جالب اینه که تو هم هرموقع کنارش هستی خیلی آرومی . عزیز من تازگی خیلی میخندی ...
13 شهريور 1390

عسلم داره بزرگ میشه

سلام عسل عمه   چند روز خوشبحالم شده همش دارم تو رو میبینم . پنج شنبه ما اومدیم خونه شما ، جمعه همگی خونه ما اومدین برای شام  و دیروز هم من اومدم خونتون چون تو و مامانیت خونه تنها بودین . راستی شما از چهارشنبه برگشتین خونه خودتون تا قبلش پیش مامان جونت بودین . عزیزم تازگی ها از خودت یه صدا هایی در میاری انگار داری واسه خودت آواز میخونی . صدای گریه هات هم از قبل بلند تر شده .وقتی میزاریم توی تختت همش دلت میخواد بلند بشی دستات رو به بالا بلند میکنی و سعی میکنی سرتو بالا بیاری . عجله نکن عزیز دلم به زودی میتونی خودت بشینی ، راه بری و بدویی .جالب اینه که هر وقت گریه بکنی اگه یه نفر باها...
2 شهريور 1390

مهدیار شیطون بلا

سلام عمه جون ، پریروز منو مادرجونت و عمه نجمه اومدیم پیش شما چون مامان جونیت مراسم ختم قرآن و افطاری داشتن . عزیزم هر دفعه که میبینمت خیلی خیلی با دفعه قبل فرق میکنی ، هر دفعه ناز تر میشی قربونت برم . تازگی یاد گرفتی که بخندی نمیدونی ما چقدر ذوق میکنیم وقتی برامون میخندی ، قربون اون لثه های بی دندونت بره عمه. تازه از اینکه کسی نوک دماغشو به نوک دماغت بزنه خیلی خوشت میاد و میخندی جیگرم . یه چیز دیگه ، وقتی بابات باهات حرف بزنه خیلی آروم و با دقت به حرفاش گوش میدی ولی برای بقیه اینطوری نیستی ، انگار صدای باباییتو خیلی دوست داری شیطون بلای من . جالبه اینکه هر وقت بقیه میخوان غذا بخورن انگار تو هم حس میکنی و...
22 مرداد 1390

تولد یک ماهگیت مبارک

تولد یک ماهگیت مبارک مهدیار عزیزم سلام عزیزم ، تولدت مبارک گل پسر . ایشالا 120 ساله بشی عزیزم . دیشب تو و مامان و بابات واسه افطار اومدین خونه ما . البته مثل همیشه خواب بودی   عمه نجمه واست کیک تولد گرفته بود    همه دور هم جمع شده بودیم  خیلی خوش گذشت  . شما هم بغل مامان کنار کیک نشسته بودی و با تعجب دور و برتو نگاه میکردی . نمیدونستی چرا انقدر شلوغه  مامان و بابا جای تو شمع و فوت کردن و کیک و بریدن کیک تولد یک ماهگی : مهدیار کنار کیک تولدش :   من باورم نمیشه ، چقدر این یک ماه زود گذشت مثه یه چشم بهم زدن . انگار همین ...
15 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهدیار نفس می باشد